شبـــی مســت
|
|
شبـــی مســت رفتــم انـــدر ویـــرانــه ای
ناگهـــان چشم بیفتد اندر خانه ای نرنرمــک پیش رفتم در کنار
پنجره تا که دیدم صحنه دیوانه ای
پیر مردی کور وفلج در گوشه ای,مادری مات و پریشان
همچو پروانه ای پسرکــ از شوز سرمامیزند دندان به هم
دختری مشغول عیش ونوش با بیگانه ای
پیش از آن سوگند خوردم مست نرم بر در خانه ای
تا نبینم دختری عفت فروشد بهرنان خانه ای
این داستان رو خیلی دوست دارم همیشه میخونمش به یادمن
همیشه بخونش OK...
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب |
یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, |
|
|
|